توی مغزم همه مردهایی را که از بدو تولد تا حالا آشنایی کوچکی با آنها داشتم، از ذهنم گذراندم اما این هیکل پت و پهن و این سبیلهای از بناگوش در رفته و آن پاهایی که از تنهشان کمی به بیرون تاب داشتند در نظرم غریب بود. خندهای کرد و در حالی که دندانهای جرم گرفتهاش دیده میشد، کمی بالاتر داد و گفت: حق داری نشناسی. منم دیگه. پری! پری دانشکده!