مرا به تقدیر بسپار
پدر دیگر چیزی نگفت و در حالی موتور را پیشاپیش خود به جلو میراند وارد حیاط شد. آن را در جای همیشگیاش قرار داد، به سمت شیر آب رفت. بعد آستینهایش را بالا زد و چند مشت آب پیاپی به صورتش زد. قطرات آب از روی پیشانی به داخل محاسن کوتاهش سر خورده و سپس فرو میریختند. این دفعه احساسی ...