رمان ایرانی

مرا به تقدیر بسپار

پدر دیگر چیزی نگفت و در حالی موتور را پیشاپیش خود به جلو می‌راند وارد حیاط شد. آن را در جای همیشگی‌اش قرار داد، به سمت شیر آب رفت. بعد آستین‌هایش را بالا زد و چند مشت آب پیاپی به صورتش زد. قطرات آب از روی پیشانی به داخل محاسن کوتاهش سر خورده و سپس فرو می‌ریختند. این دفعه احساسی قوی‌تر و زیباتر از بوی خاک مرطوب و نسیم سر شب و خنکای آن سراغم آمد.

شالان
9786006169057
۱۳۹۱
۵۴۴ صفحه
۴۹۷ مشاهده
۰ نقل قول