پادشاه مهرداد، تکانی خورد. با خود گفت: چگونه چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی میکنند و او خود نمیداند. آن شب تا به پگاه خورشید، مهرداد اشکانی، نخستین پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به گفتههای آنها اندیشید. فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانهای که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است. از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند: سالها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش میبافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا (بانوی فیلسوف و دانشمند آغاز دودمان اشکانیان). همه آنها بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به جرم ایراندوستی زنده در کف همان خانه دفن شدند...