من و اتاقهای زیر شیروانی
در آن دوران من به شدت ناسیونالیست بودم و دیگران را هم با ملیتشان تعریف میکردم، روسها منفعل بودند، آفریقاییها بدوی، آمریکاییها بیاصل و نصب و فرانسویها تنبل و بیکاره. عربها هم که همچنان در حال تناول سوسماری بودند که اگرچه سنش با سن تاریخ برابری میکرد، ولی خیال فسیل شدن نداشت.
پدر ما که در آسمانی
عزیز آن بار مرا در زمین خاکی درندشتی به حضور پذیرفت که تا چشم کار میکرد در اطراف جز خس و خاشاک نبود. هوا به قدری گرفته و تاریک بود که سفیدی کفن مادربزرگ به چشم میخورد. این آخریها بیشتر و بیشتر عزیز را در این لباس میدیدم. در کفنی که تازه تمیز و مرتب هم نبود. خود مادربزرگ هم ...