افرد ندیمهای است در حکومت تئوکراتیک جلید. او اجازه دارد روزی یکبار برای خرید در بازار از خانه فرمانده و همسرش خارج شود. بازاری که در آن تصاویر جای کلمات را گرفتهاند. زیرا زنان دیگر حق خواندن ندارند. ندیمه ماهی یکبار به بستر میرود و دعا میکند که از فرمانده آبستن شود، چون در عصری که زاد و ولد کاهش پیدا کرده، ارزش افراد و سایر ندیمهها تنها به بارآوری رحم آنهاست. افرد سالهای پیش را به خاطر دارد، ایامی که با همسرش، لوک، زندگی میکرد و با او نرد عشق میباخت، ایامی که با دخترش بازی و از او مراقبت میکرد، ایامی که شغلی داشت و درآمدی، و از حق آموختن بهرهمند بود. ولی حالا همه اینها بر باد رفته است...