رمان ایرانی

آوار خاموش

چه بگم خاتون جان؟ به خدا حق داری، خدا نگذره از پسر بزرگم که شده آئینه پدرش، بدون اجازه و بی‌خبر از ما رفته زن گرفته و حالا که بچه‌دار شده ما فهمیدیم. به خدا این یک سال جنگ اعصاب داشتم آن‌قدر ناراحت و سر در گریبون بودم که هیچ دل و دماغ نداشتم پسره پررو حالا که بچه‌اش به دنیا آمده مارو خبردار کرده!

علی
9789641930167
۱۳۸۷
۴۲۴ صفحه
۳۱۴۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رضوان جوزانی
هستی من
هستی من
نیش و نوش
نیش و نوش پدر بیتا از غم رسوایی همسرش سخت بیمار می‌شود و زیر فشار ا ین مصیبت جانش را از دست می‌دهد. او تنها بدهی‌های فراوانش را برای فرزندانش به ارث گذاشت. رضا پسر بزرگ خانواده با اداره کارگاه پدرش، شروع به پرداختن قرض‌های او می‌کند. بیتا از برادرش می‌خواهد به او اجازه کار کردن بدهد تا او نیز بتواند قسمتی از ...
مشاهده تمام رمان های رضوان جوزانی
مجموعه‌ها