عشق و علاقهاش شده بود شب، از روز خوشش نمیآمد، در روز همه چیز عریان بود، حتی نگاهها، در روز ازدحام و هیاهو بود، مردم داد میزدند، شلوغ میکردند، با هم دعوا میکردند، سر و صدا راه میانداختند، به هم تنه میزدند، دروغ میگفتند، ولی شب سکوت بود و آرامش، مثل این بود که بدیها و زشتیها سر و صداها، دروغها و تزویرها، شلوغیها و صدای ناهنجار بوق ماشینها، همه با مردم به خواب میرفتند و گم میشدند. در شب، نگاه وقیح و دریدهی مردم در سیاهی شب حل میشد و ناپدید میگشت.