مرتضا را خاک میکنند. داستان، زمانی شروع میشود که مرتضا توی باغی است که همیشه پاییز است. در آن باغ، تنها سه نفر هستند. یکی مرتضا و یکی تاجالسطان و دیگری شجاعالدین. هر سه نفر را در این باغ خاک کردهاند. و حالا درصدد کشف دنیای گذشتهشان هستند و این که چرا این باغ همیشه پاییز است. تاجالسطان معتقد است که هر چه هست زیر سر همان جن قصه است. مرتضا دنبال جن میگردد. تاجالسطان میگوید میرزا اسدالله جن را در همان سال آخر زندگیاش در یک کتاب حبس کرده است. کتاب در یک صندوق است. صندوق جایی در باغ، زیر خاک است. هفت هزار هکتار زمین.