لحظهای گوش فرا دهیم...
لحظهای گوش جان سپاریم به زیباترین ترنم زندگی.
آن هنگام که قدمها، صدای عشق میدهند و هر گام، نسیم دلدادگی با خود دارد.
تردید نکنید... این صدای پای یک عاشق است عاشقی که با «کفشهای غمگین عشق» گام برمیدارد.
۱۳ رمان
Awarded the Nobel Prize in Literature in 1915 "as a tribute to the lofty idealism of his literary production and to the sympathy and love of truth with which he has described different types of human beings."
دختری از جنس طلا
طلا دختری است به راستی ار جنس طلا. او زندگی را میشناسد، به صداقت زندگی باور دارد، اما سرنوشت که سراسر حادثه و اتفاق است، با او چهها نمیکند. دل نازک او، در رهگذر توفانهای سرنوشت، بارها میشکند و فرو میریزد، ولی او برده و اسیر سرنوشت است و از کوله بار زندگی، تنها همین گوهر یکدانه را برداشته و ...
آبی عشق
تمام زندگی را همچون گزارشی که هر روز مینوشت، میپنداشت: خبرهای خوب و بد، خبرهای داغ و...
و مانند هر خبر فقط کلماتش را میدید: کلمات درست یا غلط کلمات بهجا و نابهجا!
اما زندگی گزارش و خبر نیست زندگی، آمدن و رفتن نیست که دیروز آمده و فردا برود!
درپس این آمدن و رفتنها روزهای عمر یکی مثل ما مانند ...
رنگ سرخ عشق
چشم امیدم به توست...
و تمامی ایمانم به عشق را با تو سنجیدهام.
من به معجزه رنگها ایمان دارم
من از افسون عشق آگاهم
من به رنگ عشق وقتی مثال گلهای سرخ است.
نگاه دوختهام.
عالیجناب عشق
روایت عشق را بارها از زبان بسیاری شنیدهایم.
ولی امروز نگاهی دیگر گونه از لطافت و زیبایی عشق را میآزماییم...
نگاهی که طیف وسیعی از مردمان را دربرمیگیرد: از جوانان امروز تا جوانان دیروز .
و آنگاه که به پایان کتاب میرسیم، میدانیم که چرا «عالیجناب عشق»...