رمان خارجی

آخرین انار دنیا

من پدر ممد دل شیشه‌ای هستم. او در حال مرگ است. علت مرگش هم بی‌وفایی نیست. عشق است. احساس می‌کنم عشق آن‌قدر شایسته نیست که کسی در راهش بمیرد. من تمام عمرم را با مرگ زیسته‌ام، اما هیچ‌کس را ندیده‌ام که از عشق بمیرد. پسرم دارد برای عشق می‌میرد؛ چیزی که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم برای مرگ یک انسان کافی باشد. دوست دارم بدانم کدام شما لاولی هستید. لاولی سپید گفت: من لاولی‌ام... بسیاری از منتقدان، آخرین انار دنیا را بهترین و کامل‌ترین رمان در ادبیات کرد می‌دانند. چناچه بخواهیم ترجمه به زبان‌های مختلف را معیاری برای جهانی شدن یک رمان بدانیم، آخرین انار دنیا رمانی جهانی است چرا که تاکنون به زبان‌های آلمانی، روسی، انگلیسی، عربی، یونانی، ترکی و اخیرا هم اسپانیایی برگردان شده و هنوز هم در نشریات ادبی دنیا نقدهایی می‌خورد... با رمان فوق‌العاده قوی و تکنیکی روبه‌رو هستیم که بختیارعلی، هرچند جنگ و تبعات آن را دست‌مایه اصلی داستانش کرده اما به تمام مسائل بنیادی زندگی بشر از مرگ و تنهایی و خدا و زیبایی گرفته تا خیانت و تکثیر متشابه انسان‌ها در یکدیگر نیز پرداخته و شگفتا که در انتهای داستان هم، هیچ انسانی را محکوم و مجرم یا عاری از خطا نمی‌داند. قالب داستان بر رئالیسم جادویی استوار است.

آرش سنجابی
افراز
9789642430536
۱۳۹۰
۳۴۴ صفحه
۲۴۱۹ مشاهده
۴۲ نقل قول
دیگر رمان‌های بختیار علی
عمویم جمشید خان که همیشه باد او را با خود می‌برد
عمویم جمشید خان که همیشه باد او را با خود می‌برد هیچ‌کدام از ما به درستی نمی‌دانیم که جمشیدخان کی و چگونه کمونیست شد، به ویژه اینکه در ایل و تبار ما تا کنون کسی چپ نشده بود، آن‌گونه که می‌گویند جمشیدخان در برابر شکنجه‌ها و آزارهای سخت زندان مقاومت قهرمانانه و بسیار بی‌نظیری از خود نشان داده و هیچ‌چیز را فاش نکرده بود، طوری که جلادان رژیم با دیدن این ...
آخرین انار دنیا (پالتویی)
آخرین انار دنیا (پالتویی) من همان‌طور که به تقدیر پسرهای دیگری فکر کرده‌ام همان‌جور هم به تقدیر او اندیشیده‌ام، حالا در این کشتی که می‌شود کشتی بودن و نبودنمان باشد. می‌توانم بگویم من مدیون او هستم. او هم می‌توانست پسری از پسرانم باشد... بیشتر چیزهایی که من بعدها نمی‌فهمم، به گونه‌ای با زندگی و مرگ او مرتبط می‌شود.
دریاس و جسدها
دریاس و جسدها بیل و کلنگ را روی شانه گذاشت. تنش غرق عرق بود. دست‌هایش گل‌آلود و پاهایش خسته بود. آرام رفت پیش ارشد صاحب و سرد و خسته گفت:«حالا داستانت را بگو.»...
ابرهای دانیال
ابرهای دانیال ... آن‌چه مرا وادار می‌کرد تا حد مرگ فریاد بزنم و گریه کنم، ابعاد وحشتناک چرخ جنون و دیوانگی بود. که همه را در درون خود می‌بلعید. دیوانگی... دیوانگی... دیوانگی... دیوانگی همه‌جا بود، در همه مردم، در همه چیز بود... همان دیوانگی که در همه‌جا نفوذ می‌کرد و چنان قدرتمند بود که به جز گریه کردن وسیله دیگری نداشتم تا ...
مشاهده تمام رمان های بختیار علی
مجموعه‌ها