نیوشا فورا اشکهایش را پاک کرد. تا آن لحظه فکری برای علت ورود ناگهانیاش نکرده بود. خودش را برای رویارویی با داریوش آماده کرد. داریوش با دیدن لامپ اتاقش که روشن بود با تردید به سمت آن رفت. به آرامی در را باز کرد. با دیدن نیوشا حیرتزده لبخندی بر لب نشاند و گفت:...