مدام از خود میپرسید چرا؟ تا کی میبایست مجازات میشد؟ تا کی میبایست تاوان پس میداد؟ چرا هر وقت خود را در اوج میدید، بیرحمانه سرنگون میشد؟ از چه کسی و چه چیزی میبایست شکوه میکرد؟ و چه سخت بود از او گسستن. چه سخت بود او را ندیدن... آیا روزی میرسد که قلب رنجدیدهاش کمی، فقط کمی آرام بگیرد؟