رمان خارجی

خاکسپاری آقای بووه

(Das begrabnis des herm bouvert)

مردی مسن ناگهان جلو غرفه یک کتاب‌فروشی در محله که‌دولاتورنل پاریس جان می‌بازد. هیچ‌کس نمی‌داند، آقای بووه واقعا کیست! این مرد عجیب و غریب که با وجود ثروت کلانش در یک خانه اجاره‌ای ساده زندگی می‌کند، چه رازی پس پرده دارد؟ چرا از زندگی پر زرق و برق خود دست کشیده و به شخصیت یک بازنشسته ساده و گمنام درآمده است؟ ژرژ سیمنون در این کتاب گام به گام از زندگی پر رمز و راز آقای بووه پرده بر می‌دارد و این معمای مهیج را با نیروی اسرارآمیز قلم‌پردازی خود حل می‌کند.

چشمه
9789643628727
۱۳۹۰
۱۸۸ صفحه
۹۸۶ مشاهده
۰ نقل قول
ژرژ سیمنون
صفحه نویسنده ژرژ سیمنون
۴۹ رمان ژرژ ژوزف کریستین سیمنون در ۱۳ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ (Liége)بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود. ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه سن آندره به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لویی رفت که دبیرستانی تحت نظارت ژزوئیت ها بود. تا پیش از ۱۹۱۸ به مشاغل مختلفی از جمله شاگردی در کتابفروشی پرداخت، اما در ژانویه آن سال در پی بیماری پدرش ...
دیگر رمان‌های ژرژ سیمنون
پی‌یتر لتونی
پی‌یتر لتونی هر نژادی بوهای خودش را دارد که نژادهای دیگر از آن متنفرند. سربازرس مگره پنجره را باز کرده بود و پیوسته پیپ می‌کشید، ولی بوهای مبهم هم‌چنان ناراحتش می‌کرد.
کافه لیبرتی
کافه لیبرتی ماجرای «کافه لیبرتی» در آنتیب در جنوب فرانسه روی می‌دهد. کمیسر مگره برای حل معمای قتل مردی که از پشت چاقو خورده است به ساحل کت دازور می‌رود. در آنجا در می‌یابد که مرد مقتول از مشتریان کافه‌ای به نام کافه لیبرتی بوده و گاه هنگام مسافرت به ریویرا چندین روز اقامت می‌کرده است. ملاقات مگره با پسر مرد مقتول ...
بندرگاه مه‌آلود
بندرگاه مه‌آلود مگره، همچنان آرام، از دکه خارج شد. آقای گرانمزون را دید که جلوی کلیسا ایستاده بود و به اطراف خودش به گونه‌ای نگاه می‌کرد که بدگمانی ساکنان دهکده را بر می‌انگیخت. سربازرس زمزمه کنان گفت: «فکری به ذهنم رسیده. بهتره کار رو تقسیم کنیم... شما طرف چپ، سمت مزرعه‌ها رو بگردید... من هم سمت راست رو جست‌وجو می‌کنم.» جرقه‌ای در چشم‌های ...
مگره از خود دفاع می‌کند
مگره از خود دفاع می‌کند بیش از سی سال می‌شد که مگره در رده پلیس آگاهی خدمت می‌کرد، ده سال می‌شد که در راس واحد جنایی قرار داشت و این اولین باری بود که به این شکل احضارش می‌کردند. او آمدن و رفتن حدود ده فرمانده را دیده و با آن‌ها روابط کم و بیش خوبی را حفظ کرده بود. بعضی‌ها آن قدر کم در ...
مگره و مرد تنها
مگره و مرد تنها تازه ساعت نه صبح بود اما هوا حسابی گرم بود. مگره کتش را درآورده بود و همانطور که داشت بسته پستی‌اش را با بی‌حالتی باز می‌کرد، مرتب از پنجره به برگ‌های بی‌حرکت درخت‌های خیابان اورفور و به رود سن نگاه می‌انداخت که مثل ابریشم آرام و صاف بود.
مشاهده تمام رمان های ژرژ سیمنون
مجموعه‌ها