من از خانه بیرون آمدم. چند ساعت بعد ـ درست همانقدر که دیدارهای سهشنبه طول میکشید ـ بیرون آمد. مثل اینکه اتفاق خاصی نیفتاده بود. و سهشنبهی بعد و سهشنبههای بعد هم منتظر یکی از نوههایش بود که او را بیاورد. اما از آن به بعد همه امتناع میکردند، بعضیها بهانهی کار میآوردند، بعضیها میگفتند پیرمرد دستشان انداخته و از دست او ناراحت بودند. بعضیها هم میگفتند بدون نوا خانم آن خانه برایشان غیرقابل تحمل است.