داستان با شبیرو که برای اولین بار به صورت کتابی مجزا به چاپ میرسد، پیش از این بخشی از مجموعه داستان ”کارنامه سپنج“ بوده است و مانند دیگر آثار «محمود دولتآبادی» حوادث آن در نواحی بومی کشور، و این بار در سواحل جنوبی، میگذرد.
۴۴ رمان
محمود دولتآبادی، ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در دولتآباد شهرستان سبزوار به دنیا آمد.
دولتآبادی مشاغل مختلفی را تجربه کرد. کار روی زمین، چوپانی، پادویی کفاشی، صاف کردن میخهای کج و بعد به عنوان وردست پدر و برادر به عنوان دنده پیچ کارگاه تخت گیوه کشی، دوچرخه سازی، سلمانی و.... بعدها تمام مشاغلی که او در دوران نوجوانی و جوانی خود تجربه کرد، در آثارش نمود یافت.
دولتآبادی ابتدا راهی مشهد و آنگاه تهران شد و در این دوران باز هم مشاغل دیگری نظیر ...
میم و آن دیگران
با یاد آن دوستان که دربارهشان نوشتهام - گفتهام و نیافتهام نبشتههایم را در این بشولیده حجم از کاغذ و کتاب بدین و بدان تنگجای که دارم و داشتهام، مثال غلامحسین ساعدی، محسن یلفایی، مهدی فتحی و ... دوست بهترین روزهای سخت، احمد محمود که نوشتم بر همسایههای او که خجسته باد اثر... و دستنوشتهها درباره دیگرانی که باز نمییابمشان، ...
سلوک
اما... دوستان عزیز، با تواضع تمام بگویم ادبیات که از چشم و جان خواننده به نظر دلنشین و زندگیبخش میآید، در جاری شدنش از جان و دست نویسنده، بسی که جانفرسا و هلاکتبار است. دست کم در تجربه شخصی میتوانم بگویم آنچه مرا از پای درمیآورد، ناممکن بودن نوشتن است. وقتی به ناچار شروع میکنم به نوشتن، چنان است که ...
دیدار بلوچ
دیدارِ بلوچ داستانی کوتاه است که پیش از این در مجموعه داستان «کارنامه سپنج» به چاپ رسیده بود و این نخستین بار است که به عنوان کتابی مجزا چاپ میشود. فضای این داستان نیز همانند دیگر داستانهای دولتآبادی در مناطق بومی میگذرد.
بنیآدم گالینگور
گفتم، همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست. این هنر بزرگ را کافکا داشت، ولفگانگ بورشرت داشت و میتوانست بدارد که در همان «بیرون، جلو در» جان سپرد و داغش لابد فقط به دل من یکی نیست، و پیشتر از او چخوف داشت که بالاخره خون قی میکرد در آن اتاق سرد، و چند فقرهای هم ...
گلدسته و سایهها
از همان ساعت اولی که رسید پا به صحن گذاشت سخت به کار چسبید و جلوهاش را به حدی رساند که میرزا موسی او را «فرزند» صدا میزد و سید اگر نصف شب، شیر مرغ و جان آدمیزاد میخواست میرزا موسی برایش فراهم میکرد. سید انگار از هوا افتاد و خودش را روی یک جوال جواهر یافت. بختش بود و ...