مجموعه داستان خارجی

رقص‌های جنگ

(War dances)

گوش درونی‌ام دام‌دام صدا می‌کرد. چند سوسک در سر من جولان می‌دادند؟ دکترم گفت: باید از گوش و مغزت ام‌آرآی بگیریم تا شاید بفهمیم چه اتفاقی برایت افتاده است. شاید؟ این کلمه مرا به وحشت انداخت. مگر چه بلایی سر کله نکبت من آمده است؟ نکند آب‌بندهای مغزم ویران شده باشد؟ آیا قرار است در سرم سیل راه بیفتد؟

مجتبی ویسی
مروارید
9789641911098
۱۳۹۰
۱۵۲ صفحه
۹۸۱ مشاهده
۰ نقل قول
شرمن الکسی
صفحه نویسنده شرمن الکسی
۵ رمان شرمن الکسی،‌ نویسنده، شاعر، فیلمنامه‌نویس، کارگردان و کمدین، در سال 1966 در شهر اسپوکان ایالت واشنگتن چشم به جهان گشود. در شش ماهگی به علت ابتلا به بیماری هیدروسفالی (جمع‌شدن آب در مغز) تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت. مدرک کارشناسی‌اش را در رشته مطالعات فرهنگ آمریكا از دانشگاه ایالتی واشنگتن دریافت کرد و همچنان نیز فعال و پویاست.
دیگر رمان‌های شرمن الکسی
خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخ‌پوست پاره‌وقت
خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخ‌پوست پاره‌وقت جونیور، کاریکاتوریست نوجوان در اقامتگاه سرخ‌پوستان زندگی می‌کند. او با گرفتاری‌های جورواجور جسمی به دنیا آمده. اطرافیانش - جز دوست یک‌دل و یک‌رنگ او - مرتب آزارش می‌دهند. جونیور به قصد آموزش بهتر، اقامتگاه را ترک می‌کند و به مدرسه‌ای تمام سفید‌پوست در شهرک مجاور می‌رود. قوم و قبیله‌اش به او که نخواسته هم‌رنگ جماعت باشد لقب خائن می‌دهند و دردسری ...
آوازهای غمگین اردوگاه
آوازهای غمگین اردوگاه رابرت جانسون مرد سیاه‌پوستی که در معامله با شیطان (آقا) به قدرتی بی‌نظیر در نوازندگی گیتار (سبک بلوز) رسیده سر از اردوگاه سرخپوستان اسپوکن در می‌آورد و با توماس آتیش به پاکن بدترین قصه‌گوی قبیله برخورد می‌کند. او گیتارش را زمانی که با راهنمایی توماس برای ملاقات با بزرگ مادر به پای کوه «ول‌پینیت» می‌رود در ماشین او جا می‌گذارد ...
لازم نیست بگویی دوستت دارم
لازم نیست بگویی دوستت دارم شرمن الکسی حالا با کتابی خیره‌کننده بازگشته است: لازم نیست بگویی دوستت دارم؛ کاری متفاوت و جذاب از نویسنده‌ای که آثارش ریشه در تجربیاتش به عنوان 1 سرخ‌پوست مدرن دارد. لازم نیست بگویی دوستت دارم کتابی است برانگیزاننده و تاثیرگذار درباره خانواده، عشق و از دست دادن، کتابی قدرتمند، صادقانه و فراموش‌نشدنی...
خاطرات کاملا حقیقی 1 سرخپوست نیمه‌وقت
خاطرات کاملا حقیقی 1 سرخپوست نیمه‌وقت خانم جرمی پرسید: داری به چی می‌خندی؟ گفتم: قبلا فکر می‌کردم دنیا به قبیله‌های مختلف تقسیم می‌شه. سیاها، سفیدا، سرخپوستا، سفیدپوستا. اما الان می‌بینم که اشتباه می‌کردم دنیا به دو تا قبیله تقسیم می‌شه: اونایی که عوضی‌ان و اونایی که نیستن. از کلاس اومدم بیرون احساس می‌کردم می‌خوام بزنم و برقصم این ماجرا امیدو در من زنده کرد. و ذره‌ای ...
مشاهده تمام رمان های شرمن الکسی
مجموعه‌ها