نگهبان
مردم از دیدنش میترسند. از سر راهش کنار میکشند. نگاهشان را میدزدند. مردم سرمازده و کبود. توی سرمای زیر صفر بچههایی را میبیند که روی پشتبامها کنار سگی ایستادهاند و زل زدهاند به او. با یک تا پیرهن کثیف پارچهای. لباس، چسب تنشان شده و لرزیدنشان از پشت پارچههای چرک گرفته پیداست. سگها هم پارس میکنند. هر وقت که میآید ...
نگهبان
مردم از دیدنش میترسند. از سر راهش کنار میکشند. نگاهشان را میدزدند. مردم سرمازده و کبود. توی سرمای زیر صفر بچههایی را میبیند که روی پشتبامها کنار سگی ایستادهاند و زل زدهاند به او. با یک تا پیرهن کثیف پارچهای. لباس، چسب تنشان شده و لرزیدنشان از پشت پارچههای چرک گرفته پیداست. سگها هم پارس میکنند. هر وقت که میآید ...