مردم از دیدنش میترسند. از سر راهش کنار میکشند. نگاهشان را میدزدند. مردم سرمازده و کبود. توی سرمای زیر صفر بچههایی را میبیند که روی پشتبامها کنار سگی ایستادهاند و زل زدهاند به او. با یک تا پیرهن کثیف پارچهای. لباس، چسب تنشان شده و لرزیدنشان از پشت پارچههای چرک گرفته پیداست. سگها هم پارس میکنند. هر وقت که میآید لاجان پارس سگها همهجا را میگیرد. انگار که گرگ دیده باشند زوزه میکشند ولی جرئت ندارند نزدیکش شوند. روی پشت بامها یا کنار دیوارها میایستند و از دور پارس میکنند. گاهی میایستد زل میزند به سگی که آروارههایش را با غیظ به هم میکوبد. سگ سرجاش میایستد. بزاقش از گوشه آروارهها میریزد پایین. کمی بعد آرام میشود. زوزه خفیفی میکشد. دوری میزند و از سر راهش کنار میرود.