خادم پیر کلیسا که مشخص بود ناشنوا و بیمار است، صدای دعا را هم به خوبی نمیشنید و معمولا باعث میشد اشتباهاتی از او سر بزند. مثلا قبل از اینکه پدر یاکوف فرصت داشته باشد صحبتهایش را به پایان برساند، خادم پیر شروع به آواز خواندن کرد. یا خیلی وقت بعد از آنکه پدر یاکوف مراسم را به پایان رسانده بود، او گوشهایش را تیز کرده بود و رو به محراب سعی میکرد بشنود و هیچ چیزی نمیگفت تا اینکه کسی دامنش را کشید. پیرمرد صدایی بیحالت و بیمارگونه داشت و زبانش میلرزید و آسم هم داشت... پسر خیلی کوچکی که به خادم پیر کمک میکرد و به سختی میشد او را در بین گروه همخوانها پیدا کرد، دلیل مبرهنی از بینزاکتی و آداب نشناسی آنها بود.