رمان نوجوان
بالاخره تعطیلات عید پاک هم از راه رسید! حالا دیگر کی می‌تواند جلودار لئون و رفقایش باشد: پیش به سوی زمین فوتبال که باید یک‌بند دریبل بزنی، حمله کنی و توپ را بگیری! و هنوز پایشان به زمین فوتبال نرسیده، سایه ناامیدی می‌آید و می‌نشیند روی سرشان: میش خپل و دار و دسته مردم‌آزارش زمین فوتبال را قرق کردند. برای پس گرفتن زمین چاره‌ای نمی‌ماند جز به آنکه به یک نبرد نابرابر تن بدهند...
وانسای بی‌باک
وانسا دختر عجیب و غریبی است، فقط لباس فوتبال می‌پوشد و دلش می خواهد اولین زنی باشد که در تیم ملی مردان بازی می‌کند. تیم فوتبال دختران هم بدجوری روی اعصابش راه می‌رود، اگر با آن‌ها بماند، باید فاتحه برد را برای همیشه بخواند. در همین حیص و بیص به شهر دیگری نقل مکان می‌کنند و وانسا روحش هم خبر ...
فلیکس گردباد
فوتبالیست‌های سرتق می‌خواهند روجه را توی تیمشان بپذیرند، پسر ریبالدو، بازیکن تیم بایرن. بازی‌اش معرکه است که هیچ، مهربان هم است! اما پدر روجه از این بچه فوتبالیست‌های زمین خاکی خوشش نمی‌آید و حرفشان را هم نمی‌خواهد بشنود. می‌خواهد پسرش را به یک باشگاه درست‌و‌حسابی بفرستد.
فلیکس و بقیه پسران سرتق تصمیم دارند هرجوری هست این ستاره فوتبال را متقاعد کنند ...
