مسافرها خندیدند، یکی از دخترها در گوش آن یکی چیزی گفت و آرام طوری که راننده نفهمد باز هم خندیدند. چند دقیقه بیهیچ حرفی گذشت تا این که زن راننده یک برگه آزمایش از زیر پارچه پولیشی روی داشبورد بیرون آورد و به زنی که بچه شیر میداد و بعد به مسافرهای صندلی عقب نگاه کرد و پرسید: کسی از شماها انگلیسی بلد نیست؟