مجموعه داستان داخلی

هیچ‌وقت پای زن‌ها به ابرها نمی‌رسد

مسافرها خندیدند، یکی از دخترها در گوش آن یکی چیزی گفت و آرام طوری که راننده نفهمد باز هم خندیدند. چند دقیقه بی‌هیچ حرفی گذشت تا این که زن راننده یک برگه آزمایش از زیر پارچه پولیشی روی داشبورد بیرون آورد و به زنی که بچه شیر می‌داد و بعد به مسافرهای صندلی عقب نگاه کرد و پرسید: کسی از شماها انگلیسی بلد نیست؟

ثالث
9789643808136
۱۳۹۱
۹۶ صفحه
۲۳۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مرضیه سبزعلیان
هارمونی نامطبوع
هارمونی نامطبوع «سحر آمدم به کویت...» بهزاد که برایش زمزمه کند، پرستو باز هم شیدا می‌شود. از خنده ریسه می‌رود و شینش می‌زند و کشدار و غلیظ می‌گوید: «عاشقتم.» اصلا همین‌جا نشسته بودند و هوا هم همین‌قدر دلچسب بود، که بهزاد در دلش ماندنی شد.
مشاهده تمام رمان های مرضیه سبزعلیان
مجموعه‌ها