مادر قصههای زمینی کیست؟ من به دنیا آمدهام که پی قصه بروم. پس، تا عمرم به دنیاست این اقبال را دارم که قصه و حکایت را دوست میدارم. از رفتن پی قصه و قصه شنیدن، رفتن و نارسیدن را باور میکنم. نرفتن اما فقط وجود داشتن است که جالب نیست.
قلعه خاموش
عجیب نیست که کنار ساحل سالها، فصلها، پاییزهای خاموش قدم میزنم و یادها شعله میکشند. چرا به دیگران رشک نمیبرم؟ چرا دیگرانی که آن همه آزار میرساندند خورشید به حساب نمیآورد؟ از نیکیهای کوچکشان میگفت و آن بخش را در آنها باارزش میدانست و باقی را میگفت به هستی خودشان ربط دارد.
شاخه گلی برای جوتو دی بوندونه
‹‹ نقاشان چندان به جوتو مدیونند که به طبیعت ـ همواره طبیعت با جلوههایش معیار و الگو بوده و هنرمندان کوشیدهاند بازآفرینیاش کنند... جوتو ترکیببندی صحیح را نشان داد. از الگوهای زنده طراحی میکرد و پس از دویست سال این روش نیکو را به میدان هنر آورد.››
آداب پاروزنان
زبان در گفتارم حکایتی نیست، آغاز و پایانش نیست، مشقی رج زده نیست، نتیجهای به بار نمیآرد؛ سیاه مشقی هم نیست تا بتوان از لابهلای خطوط آن چیز انگولکی دیگر به حدس و گمان دریافت؛ دلی کسی را خوش یا ناخوش نمیکند و همه چیز در جهان حتا عشق، چرا، خوردنی است.
کارلا
برای پاسداری از هوم سفید که در دریای فراخکرد رسته و انوشی - اکسیر جاودانگی - در آن است هرمزد دو ماهی کرد آفرید که همواره پیرامون هوم میگردند. ماهیان مینو خورشاند که ایشان را خورش نباید تا فرشکرد به نبرد ایستند.