قهرمان قصه که روی سطری از قصه خوابش گرفته است، بیدار میشود و میگوید:«من که حاضر نیستم قهرمان قصهای باشم که اسمش را نمیدانم.» با وجود آنکه میدانم چنین کاری مرسوم نیست که هنوز برای قصهای که به آخر نرسیده عنوانی تعیین کنند، اما برای آنکه قصهام قهرمانی داشته باشد، مجبور میشوم از همان ابتدای کار عنوانی برای آن دست و پا کنم، البته نه هر عنوانی، بلکه عنوانی که قهرمان قصهام قبول داشته باشد. کمی فکر میکنم و بعد با خط عجیب و غریبی که خودم هم به زور میتوانم بخوانم، روی گوشهای از بلیت اتوبوس عنوان قصهام را مینویسم.