مجموعه داستان داخلی

رطوبتی‌ها

شده بودم یک جفت چشم که چسبیده بود به حجمی از تاریکی. از میان تاریکی به اطراف نگاه کردم و یک ذره تاریک با دو چشم دیدم که به شکل زیبایی راه می‌رفت. و ذره‌های بیشماری از تاریکی با جفت چشم‌ها. من نیز یک ذره شده بودم.

9789648433944
۱۳۹۱
۱۲۸ صفحه
۲۹۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های کرم‌الله سلیمانی
فصل‌هایی در برزخ
فصل‌هایی در برزخ ... مه غلیظی خوابیده بود. نگاه کرد. سنگر بهداری در مه ناپیدا بود. حس کرد می‌تواند با دست حجمی از مه را تکان دهد. دستش را پرت کرد و کشید. حجمی از مه تکان خورد. گفت: مصطفا نگا سنگر بهداری!... و بعد دستش را پرت کرد و کشید. گفت: مصطفا نگا!... و پرت کرد و کشید. گفت: مصطفا نگا!... نادر مثل شبحی از مه ...
مشاهده تمام رمان های کرم‌الله سلیمانی
مجموعه‌ها