مجموعه داستان داخلی

درخت جارو

دخترک رفت طرف در. سنگ کبود کنج دیوار بود. در را باز کرد و سر کشید تو کوچه. پا گذاشت بیرون در میانه راه بود که صدای مادر را شنید. به دو رفت تا سر گذر و از آن جا کنار رود را دید زد. نه از هیچ‌کس، نه از مرد اسب‌سوار خبری نبود. خواست برگردد که صدای اسب شنید. چنان که شب توی اتاق شنیده بود. به تندی برگشت و یک آن پوست کهر اسب را دید که میان دو درخت زیر آفتاب برق زد و گذشت. مرد اگر نرفته بود، پس چرا اسب بی‌سوار بود؟

9789642281220
۱۳۹۱
۱۷۶ صفحه
۴۳۸ مشاهده
۰ نقل قول
داوود غفارزادگان
صفحه نویسنده داوود غفارزادگان
۷ رمان داوود غفارزادگان متولد 1338 دراردبیل، بیش از دو دهه است که برای گروه سنی بزرگسال و نوجوان می نویسد.رمان جنگی « فال خون » این نویسنده در آمریکا ترجمه شده و مجموعه داستان « ما سه نفر هستیم » از کتاب های برگزیده بیست سال ادبیات داستانی است. از آثار بزرگسال این نویسنده می توان به کتاب های « راز قتل آقا میر » ، « دختران دلریز » ، « شب ایوب » و « کتاب بی نام اعترافات ...
دیگر رمان‌های داوود غفارزادگان
دختران دلریز
دختران دلریز کتاب را انداختم روی تخت. گفتم شاید درد پرنده از رنگی است که زیر بالش گذاشته‌اند. اما یاد حرف مامان‌بزرگ افتادم. می‌خواهم بگویم آدمی که دلش خسته شود، حتما مسئله‌اش بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. دوباره کتاب را برداشتم. این هم از بدشانسی ما بود که پرنده‌ها برای مردن می‌آمدند توی ایوان ما.
راز قتل آقامیر و داستان‌های دیگر
راز قتل آقامیر و داستان‌های دیگر یک بار گفتم این‌ها را بردارم بنویسم به برادر آقامیر در هند. دستم نیامد. میرزاحسن هم سفارش فرستاده بود، خانه من جای این کارها نیست و صبح که توی هشتی دیدمش، گفت: «به تو چه، کم بدبختت کردند.» اما نمی‌دانم چرا عذاب می‌کشم و مثلا توی اتاق که نشسته‌ام و تمرین خط می‌کنم، دلم می‌خواهد به قلم شکسته کتابت کنم ...
کتاب بی‌نام اعترافات
کتاب بی‌نام اعترافات گفته بودند من سیزیف این ماجرایم و تا آخر عمر کارم غلتاندن سنگ بیهودگی‌ست. البته بعدها فهمیدم که منظورشان همین بیهودگی نوشتن بوده. اما من خودم راستش اسطوره را از روی عکس قوطی پنج کیلویی روغن نباتی به یاد دارم. یعنی کنجکاو شده بودم که این مرد کیست که یک تنه همه جهان را بر دوش دارد. به گمانم نه ...
کابوس‌خانه
کابوس‌خانه آقای خدمتی زیر دفتر نمره را می‌نوشت که پچ‌پچ‌ بچه‌ها کلاس را پر کرد. بازرس، آقا اجازه، بازرس... آقای خدمتی دستپاچه دفتر نمره را بست، روی میز را جمع و جور کرد و رفت طرف پنجره. جیپ لکنته ناله‌کنان از شیب خاکی جاده بالا می‌کشید و گرد و خاک‌کنان می آمد طرف مدرسه. باز این لعنتی پیداش شد... آقای خدمتی این حرف‌ها را ...
مشاهده تمام رمان های داوود غفارزادگان
مجموعه‌ها