یک بار گفتم اینها را بردارم بنویسم به برادر آقامیر در هند. دستم نیامد. میرزاحسن هم سفارش فرستاده بود، خانه من جای این کارها نیست و صبح که توی هشتی دیدمش، گفت: «به تو چه، کم بدبختت کردند.» اما نمیدانم چرا عذاب میکشم و مثلا توی اتاق که نشستهام و تمرین خط میکنم، دلم میخواهد به قلم شکسته کتابت کنم که: ای کوتاه دست، تو که آنجا راه دور نشستهای، بدان که چنین و چنان شد...