رمان ایرانی

آتاناز (نازنین پدر)

دلش می‌خواست همان دم برخیزد و به عمارت، نزد او بازگردد خوب می‌دانست که طاقت دوری او را تا همین حد هم نداشته و خوب دوام آورده، اما از این به بعدش دیگر محال بود. دلش برای آن چشم‌های روشن و آن وجود مهربان پر می‌کشید. حقش نبود که با او آن گونه رفتار کند. خواست از جا برخیزد که ناگهان صدایی آشنا او را بر جا میخکوب کرد...

شقایق
9789642160389
۱۳۹۱
۳۸۴ صفحه
۶۲۵ مشاهده
۰ نقل قول
الهه محمدی
صفحه نویسنده الهه محمدی
۲ رمان سایت هواداران
انجمن رضا علیجانی ــــــــــ فهرست مقالات ــــــــــ صفحه رضا علیجانی
دیگر رمان‌های الهه محمدی
تعلیق
تعلیق یادته شبایی که عادت کرده بودم با قصه شاهزاده سیه‌چشم بخوابم بابا؟ اون شبا با گفتن اون قصه خوابم نمی‌کردین... همیشه تو رویاهای کودکانه خودم بیدار بودم و به آسمون خیره می‌شدم... قد در و دیوار این‌قدر بلند بود که نمی‌تونستم ستاره‌ای از آسمون ببینم... به جاش اون چشم‌های سیاه قصه شما رو ستاره ذهنم می‌کردم تا خوابم ببره. همیشه ...
مشاهده تمام رمان های الهه محمدی
مجموعه‌ها