پدربزرگ از همه خواهش کرد تا ساکت باشند بعد گفت:«سانی کوچولو با وجودیکه از همه شما کوچکتر است، اما زیباترین گل را دارد که گل راستگوییست! تخم گلهایی که به شما دادم، هیچکدام قابل کاشتن نبودند و من به این وسیله میخواستم ببینم کدامیک از شما راستگویی را پیشه میکنید، فقط سانی تخم گل را عوض نکرد و راستگو است.»