-مهرداد، من متاسفم. خواهش می کنم قول بده منو ببخشی. کفر مهرداد درآمد، ‹‹آخه من چی را باید ببخشم؟ بگو با من چیکار کردی مهرناز، خواهش میکنم حرف بزن›› و فرصت داد تا گریه مهرناز به پایان برسد. - جیران یادته؟ جیران! مگر میتوانست فراموش کند. خاطره آن تحقیر و خرد شدن غرورش لحظهای او را تنها نمیگذاشت. - جیران چی؟ و آرام با صدایی لزران پرسید: ‹‹باز کاری کرده؟››