رمان ایرانی

صدیق که تازه به خود آمده بود با وحشت چنگ زد به صورتش. خاک بر سرم تو این جا چه‌کار می‌کنی بچه؟ تو باید خونه شوهرت باشی. نرگس آویزان شد به بازوی صدیق صدیق رعشه دست دختر را روی بازویش حس کرد. نه من دیگه اونجا نمی‌رم من کنیزیت را می‌کنم منو اونجا نفرست.

نخستین
9786001270703
۱۳۹۲
۲۴۰ صفحه
۲۴۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های زهرا پیری
آقلاما
آقلاما -مهرداد، من متاسفم. خواهش می کنم قول بده منو ببخشی. کفر مهرداد درآمد، ‹‹آخه من چی را باید ببخشم؟ بگو با من چیکار کردی مهرناز، خواهش می‌کنم حرف بزن›› و فرصت داد تا گریه مهرناز به پایان برسد. - جیران یادته؟ جیران! مگر می‌توانست فراموش کند. خاطره آن تحقیر و خرد شدن غرورش لحظه‌ای او را تنها نمی‌گذاشت. - جیران چی؟ و آرام با صدایی لزران ...
مشاهده تمام رمان های زهرا پیری
مجموعه‌ها