‹‹بله بزنم به تخته (با انگشت به روی میز زد) خیلی جوون موندید. بهتون نمیآد دختر و پسر جوون داشته باشید. بنده چهار سال از شما مسنترم. پیر نشون میدم، نه؟ راستی چشمای شما چقدر شبیه او زن گرجی است.›› خجسته هاج و واج پرسید: ‹‹کدوم زن گرجی؟›› هرمز خیلی جدی گفت: ‹‹همون که عکسش روی قوطیای چاییه.››