ژاندارم عصبانی شد و از کوره در رفت و فریاد زد گور پدر تو کردهاند و آن مروارید سگ پدر، چند مشت و لگد حواله کرد به صورتم و داد زد آهای دکتر کجایی؟ قرمساق بیا اینجا و این جا... ک... ش را ببر، ببر حلقآویزش کن، ببر چوب توی آستینهایش کن، ببر هر غلطی که میتوانی انجام بده. دیگر نمیخواهم ببینمش.