رمان ایرانی

پروانه‌ای روی شانه

مسعود می‌گوید زن‌ها بعضی وقت‌ها مثل اسب‌های مسابقه‌اند، خوب می‌دوند اما مقابل مانع،‌ درست لحظه‌ای که سوار فکرش را نمی‌کند درجا میخکوب می‌شوند و آدم را به زمین پرتاب می‌کنند. نمی‌دانم شاید هم درست بگوید اما به نظرم، مردها هم گاهی مثل قاطرهای چموش، بدون هیچ علتی اصلا جم نمی‌خورند و انگار دره‌ای مقابلشان باشد قدم از قدم بر نمی‌دارند. در این مواقع دیگر هیچ فشار و سیخونکی کارگر نمی‌شود، مثل حالای مسعود...

آموت
9786006605296
۱۳۹۱
۳۲۰ صفحه
۳۲۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بهنام ناصح
خاطرات خانه ابری
خاطرات خانه ابری -
ایران‌دخت
ایران‌دخت اولین باری را که چشمش به او خورد، خوب به خاطر داشت آن روز هم برای گرفتن آتش بیرون رفته بود. نزدیک آتشکده داشت به بالا نگاه می‌کرد، چشمان درشتش از انعکاس آسمان برق عجیبی داشت. قلب ایران‌دخت تندتر تپید. ببخشید می‌روید کنار تا من رد شوم؟ آه، بله، بله، عذر می‌خواهم حواسم نبود. بی آنکه نگاهی به او بکند کنار رفت ...
مشاهده تمام رمان های بهنام ناصح
مجموعه‌ها