ونیز و آنچه در ایتالیا مینامندش، ونتسیا، عروس شهرهای دنیاست. اکنون میروم میدان سنمارکو. قایقران همچنان پارو میزند. دو قایق از ما سبقت میگیرند. توی راه میدان سنمارکو به عمه گیتی فکر میکنم. هردویمان منتظر کسی هستیم که به زندگیمان بیاید. عمه گیتی خیلی حرفی درباره او نمیزند اما من، جالب است بدانید که هنوز نمیدانم او چه شکلی است و کجای دنیا زندگی میکند. چندان هم مطمئن آمدنش نیستم تا بیاید و من را با گل آرزو آشتی بدهد، ولی با حس انتظارش، زندگی کردن را دوست دارم. این به دلیل رمانتیک بودن و رویاپرداز بودنم هست.