رمان ایرانی

در مطب را که باز کردم لحظه‌ای ایستادم. در سالن انتظار دو زن و سه مرد به انتظار نوبت نشسته بودند. قدم پیش گذاشته و بدون توجه به نگاه بیماران تا نزدیک میز منشی دکتر پیش رفتم و با نگاهی سطحی به ساعت روی دیوار گفتم: من برای ساعت هفت وقت گرفته‌ام. خانم منشی لبخندی بر لب آورد و گفت: ـ درست است، اما دکتر تاخیر ورود داشته‌اند و باید به انتظار بنشینید یا این‌که وقت دیگری بگیرید. پرسیدم: آخرین نفر هستم؟

پگاه
2500110006612
۱۳۹۱
۵۳۲ صفحه
۱۹۱۶ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
فهیمه رحیمی
صفحه نویسنده فهیمه رحیمی
۲۹ رمان در 23 خرداد ماه 1331 در تهران دیده به جهان گشودند . اولین قطعه ادبیشان به نام دلم برای پروانه می سوزد رادر 9سالگی نوشتند.
در سال 1347 ازدواج نمودند و حاصل ازدواجشان دو فرزند به نامهای بابک و بهارک شد. سه سال مشغول به فراگیری علوم دینی در حوزه علمیه آب منگل در کرج شدند . با پشتکار و علاقه ای که به خواندن و نوشتن کتاب داشتند اولین کتاب خود را با عنوان بازگشت به خوشبختی منتشر ...
دیگر رمان‌های فهیمه رحیمی
پنجره
پنجره با صدای آرام مادر، که طنین سال‌های خستگی است، نام خود را می‌شنوم. از پله به زیر می‌آیم و چشمم بر توده اثاث پیچیده ثابت می‌ماند. اثاث در کارتن‌های جداگانه برای حمل آماده هستند. صدا در اتاقی خالی می‌پیچد، همه چیز برای رفتن و نقل مکان آماده است. تا دقایقی دیگر باید از این خانه برویم. خانه‌ای که خاطرات کودکی‌ام ...
همیشه با تو
همیشه با تو با تو بوده‌ام همیشه و در همه جا با تو نفس کشیده‌ام، با چشمان تو دیده‌ام مرا از تو گریزی نیست چنان که جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب تو دلیل حیات من بوده و هستی و چنان با این دلیل زیسته‌ام که باور کرده‌ام علت بودن من، تو هستی پاسخ من به پایان و آغاز زندگی این است: «همیشه با تو»
باران
باران
عشق و خرافات
عشق و خرافات
حرم دل
حرم دل حرف من اینه که نمی‌خوام دیگه تو این خونه زندگی کنم. دلم می‌خواد برم شهرستان. حرف آخر اینه که می‌خوام تنها باشم و در تنهایی به زندگی خودم فکر کنم.
مشاهده تمام رمان های فهیمه رحیمی
مجموعه‌ها