آقای دو سنت کلمب او را به درون کلبهی خود در بالای درخت توت راه داد و با گفتن این جملات به شاگردی پذیرفتش. ((شما وضعیت بدن را میشناسید. اجرایتان عاری از احساس نیست. آرشهتان سبک است و میجهد. دست چپتان مانند یک سنجاب جست میزند و مانند یک موش روی تارها میخزد. اما من موسیقی نشنیدهم! ))