کمی قبل از غروب مردهایی که دم ایوان دکان لمیده بودند چشمشان به گاری رو بستهای افتاد که از سمت جنوب در حالیکه قاطرهایی آنرا میکشیدند به طرف آنها میآمد. پشت سر گاری قطاری از موجوداتی ول میزد که حتی از فاصل دور هم مشخص بود موجودات زندهای هستند. در زیر نور یکنواخت دم غروب آن موجودات قد و نیمقد رنگارنگ به نظر میرسیدند، درست مثل اینکه کسی یک ردیف پوستر رنگارنگ را، مثلا پوسترهای یک سیرک روی تابلوی اعلانات، نامنظم و چند تا در میان تا نصفه پاره کرده باشد. قطار دنباله گاری با آن رنگها و اندازههای متفاوت، در حالیکه حرکت دسته جمعی آنها موج بخصوصی داشت، مانند دنباله یک بادبادک، پشت سر گاری در حرکت بودند.