بیش از چهره مردی که او را صدا میکرد و او نتوانست با دقت آن را نگاه کند، صدای آن مرد برایش آشنا بود. او یقین داشت که این صدا را بارها در گذشته شنیده است. این افکار به سرعت از مخیله او میگذشت و او هنوز تصمیم نگرفته بود به صدای آن مرد پاسخ بدهد. و صورتش را برگرداند، تا یک بار دیگر صدای آن مرد را شنید و گفت: الکسی من دیوید هستم. دیوید زمورا سالهای 1976 - 1975 در تهران، هنوز نمیخوای منو به خاطر بیاری؟