رمان خوف روایتی است ساده از ترسهای پیچیده انسان مدرنی که از میان همه شیوههای زندگی، تنهایی را انتخاب میکند. راوی در این روایت، در مواجههای تنگاتنگ با نوع زندگیاش و واقعیتهای غیرقابل پیشبینیای که این نوع از زندگی پیش رویش قرار داده، دچار اضطراب و وحشتی خارج از توان و ظرفیت بشر امروز میشود. اضطراب و وحشتی که متن تلاش میکند آن را به عنوان عنصری معلول از درون به اجزا در بیاورد ولی علت آن را در بیرون از متن جستجو کند.