اما داستان وکلا با خداست...
به دوستان گفتم که من سالها از ایران دور بودم و البته چند دفعه و فقط برای چند روز آمدم ولی از خیلی کسان و دوستان دور افتادم، اگه وکیل خوبی میشناسید لطفا به من معرفی کنید...
آگورای ایرانی (1000 گونه سخن)
بنده خدا داشت میرفت حمام که مثل همیشه برای چندمین بار در روز دوش بگیرد و آبجوش داغداغ را روی سرش باز کند تا گرم شود... سردش بود... زمزمهاش برف بود... دندانهایش میلرزید... و همهاش دندان کروچه میکرد... صدایش زدم... برگشت... بر من نگریست... گریست... از چشمانش برف میآمد... من هم گریستم... و فرار کرد... رفتم به دنبالش... رفته بود ...