سوسمار سکسکهکنان به زمین افتاد. گفت:«تمام شد! دیگر جرات این را که به خانهام برگردم نخواهم داشت!» «ولی، میبخشید، به من هم میفهمانید که چی شده. این حق را دارم که بفهمم در وان خانه من چه میگذرد!» «آن فیل یک مامور کره ذوکا است که برای شرکت پس کار میکند. اگر بدانید، چه انگلهاییاند! میگذارند که تمام زحمت را ما بکشیم. ما بازار را کشف میکنیم، زمینه را آماده میکنیم، آنها میرسند و صابون را با نصف قیمت میفروشند، و تجارت ما را بر باد میدهند.» سوسمار زار میگریست. یک آن، با وحشت، به خود آمدم که دیدم سوسمار روی قالی ایرانی همسر من دارد میگرید.