کامیاب که تحت تاثیر آن همه غرور و زیبایی قرار گرفته بود، دیدگان حیرتزده خود را به اطراف دوخت اما هیچ اثری از او ندید، گویا همه آن اتقاقات در خواب و رویا رخ داده بود و باران آن شبح دختر و اسب سپیدش و آن نگاههای شوریده را با خود شسته بود و در بطن خاک مدفون ساخته بود...