ظهر دارد میشود. جا ماندم، امسال نی که نبردم هیچ، خودم هم از مراسم جا ماندم. چهقدر حرف زد این دختر غاضریه. چی میگفت؟ این چیزهایی که میگفت توی مراسم ما نبود. با تمام توانم میدوم طرف امامزاده. میگذارم همانجا بماند. شاید هم خودش را برساند، شاید هم دارد پشت سر من میدود. برمیگردم، کسی نیست. صدای سینهزنی دارد هی بلندتر و نزدیکتر میشود.