هیچ فکر نمیکردم روزی دوباره همدیگر را ببینیم. برخوردمان پس از سیزده سال، بسیار غیرمنتظره بود. عدد نحسی است. اما تو در آن سیزده سال، هیچ تغییری نکرده بودی، هنوز هم بلند و از ته دل میخندیدی، خوشمزگی و روحیه خوبت سر جایش مانده بود، تازه خندههایت عمیقتر هم شده بود و کاملا از درون سینهات بیرون میآمد، من چی؟ من هم تغییری نکرده بودم؟ باید هم در همان نگاه اول، در خیابان ترا میشناختم، تو همان آدم هستی، یک مو هم تغییر نکردهای. بس کن، پیر شدهام، ده سال از دستم رفته، بهترین دوره زندگیام، دوره جوانی، همان سالهایی که آدم، کاری از دستش ساخته است.