پس چرا فکر کردم که برف میآید؟! فکر میکردم رو به پنجرهای که 1 دیوار بلند روبرویش هست، خوابیدهام و دانههای برف را تماشا میکنم که روی پیچکهای خشک دیوار مینشیند. ولی من که اینجا هستم. توی باغ بابابزرگ. اون هم چله تابستون تنها هم نیستم. همه هستن. همه... همه اونا که رفته بودند. نبودن، بودن ولی دیگه این جوری نبودن.