در این داستان، حکایت دختری به نام "مرجان" بازگو میشود. او که به تازگی به دلیل اعتیاد همسرش، "امین" از او جدا شده برای درس خواندن و فراموش کردن گذشته از اصفهان به تهران میرود و در منزل یکی از اقوامش ساکن میشود. در آنجا با پسری به نام "هومن" آشنا میشود. اما مدتی بعد متوجه میگردد، شوهر سابقش به تهران آمده است. او از مرجان میخواهد بار دیگر با او ازدواج کند زیرا در تهران مشغول به کار است و اعتیادش را ترک کرده است. اما مرجان حرفهای او را باور نمیکند و معتقد است او هنوز اعتیادش را ترک نکرده است. در این میان، هومن به کمک مرجان آمده و...