رمان خارجی
وقتنویس داستانی است درباره مفهوم زمان و از زمان‌های خیلی دور آغاز می‌شود، از زمان پیدایش تاریخ انسان، با پسرکی پابرهمه در حال دویدن از تپه‌ای. جلوی او دخترکی پابرهنه. پسر سعی می‌کند دختر را بگیرد. معمولا دختر و پسرها این‌طوری‌اند. برای این دو، همیشه همین‌طور خواهد ماند.
صفحه نویسنده
میچ آلبوم
۲۷ رمان
Mitchell David Albom is an author, journalist, screenwriter, playwright, radio and television broadcaster and musician. His books have collectively sold over 28 million copies worldwide; have been published in forty-one territories and in forty-two languages around the world; and have been made into Emmy Award-winning and critically-acclaimed television movies.
کمی ایمان داشته باش
کسی را که اهل ایمان باشد می‌شناسی؟ وقتی او را می‌بینی، فرار می‌کنی؟ اگر این‌طور است، بدان دیگری نیازی به گریز نیست. چند لحظه‌ای بنشین. یک لیوان آب یخ بنوش. یک بشقاب نان ذرت بخور. شاید متوجه شوی چیز زیبایی هست که می‌توان یاد گرفت و نه تو را می‌گزد و نه ضعیفت می‌کند، فقط ثابت می‌کند در وجود تک ...
1 روز دیگر (کتاب سخنگو...
گوینده: میکاییل شهرستانی
اگر این فرصت دست می‌داد که می‌تونستید با عزیز از دست رفته‌ای فقط یک روز دیگر هم بگذرانید، فقط یک بار به گذشته برگردید و اشتباهی را جبران کنید، چه می‌کردید؟
پدر چارلی بنه‌تو در کودکی به او گفت: تو می‌توانی پسر مامان باشی یا پسر بابا اما نه هر دو. او هم پدرش را انتخاب کرد. جند دهه ...
1 روز دیگر (کتاب سخنگو) سی‌دی
گوینده: میکاییل شهرستانی
اگر این فرصت دست می‌داد که می‌تونستید با عزیز از دست رفته‌ای فقط یک روز دیگر هم بگذرانید، فقط یک بار به گذشته برگردید و اشتباهی را جبران کنید، چه می‌کردید؟
پدر چارلی بنه‌تو در کودکی به او گفت: تو می‌توانی پسر مامان باشی یا پسر بابا اما نه هر دو. او هم پدرش را انتخاب کرد. جند دهه ...
اولین تماس تلفنی از بهشت
1 روز صبح، در شهری کوچک به نام کولدواتر، چند تلفن زنگ می‌خورد. آن طرف خط کسانی هستند که می‌گویند از بهشت تماس گرفته‌اند؛ یکی با مادرش حرف می‌زند و یکی با خواهرش، هر کسی با عزیزی از دست رفته. آیا معجزه‌ای غریب رخ داده؟ یا فریبی بزرگ در کار است؟ وقتی اخبار این تماس‌های عجیب پخش می‌شود، غریبه‌ها دسته‌دسته ...
تارهای جادویی فرانکی پرستو
راهبه زیر لب می‌گفت: «ترانکوئیلا. ترانکوئیلا.» باران مثل چکش بر سقف می‌کوبید. صدای رعد و برق شبیه درام نقاره بود. در طبقه پایین، شورشیان سالن اصلی را به آتش کشیده بودند. شعله‌های آتش مثل صدای همزمان صدها کاستانت ترق و تروق می‌کردند. آن‌هایی که از کلیسا فرار نکرده بودند با صدای بلند فریاد می‌کشیدند و جیغ‌های ملتمسانه‌شان با صدای داد ...