رمان ایرانی

او آنجا بدون من

او چون نسیم خنکی بود که بادبادک روح مرا در آسمان زندگی به جولان وا می‌داشت و امید از دست رفته‌ام را به من باز می‌گرداند و می‌آمد و با خود دنیایی از شادی و نشاط را می‌آورد.

یاران
9789642341139
۱۳۹۲
۴۲۸ صفحه
۲۷۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بتول جعفرزاده
زندگی را بنا کن بهارم
زندگی را بنا کن بهارم بهار دختر زیباییه، مثل فرشته‌هاست پاک و بیگناهه اما ما اونو به دنیای خاکی آوردیم و قاطی آدم‌های گناه‌کار کردیم تا بخوره و بخوابه و عمرش رو به بطالت بگذرونه بعد هم بمیره و بره...
هووی دوست‌ داشتنی
هووی دوست‌ داشتنی سپیده مغموم دل‌انگیزترین صبح بهاری دمیده بود تیک‌تیک مداوم ساعت خبر از هفت صبح می‌داد و پایین آمدن آرام فرزاد از طبقه بالا، پایان شب و تعلق دوباره او را به من گوشزد می‌کرد. شب گذشته فرزاد چند بار به سراغ من آمده، خواهش کرده بود به اعتصاب سنگین سکوت خود پایان داده، اجازه دهم زندگی روال سابق خود را ...
عشاق بیگانه
عشاق بیگانه پرتوهای نقره‌ای مهتاب به روی کمان بلند و کشیده پل می‌تایید. چراغ‌های رنگارنگ داخل باغچه‌ها درخشش خاصی به آن فضای گلکاری بخشیده بود. آب از حوضچه‌ای به حوضچه‌ای می‌ریخت و صدای دلنواز آن با طنین خوش‌آهنگ تارزنی که در میان باغچه‌های پر از گل قدم می‌زد. در هم می‌امیخت.
مشاهده تمام رمان های بتول جعفرزاده
مجموعه‌ها