گرفتم و کنار کشیدم شانه جاده. نگاه کردم، 2تا مار دیدم انگار ایستاده بودند روی دمشان. چشم در چشم. نزدیم هم سرهایشان را تکان میدادند. بعد یواش یواش آمدند پایین.روی جاده مثل مهرگیاه پیچ خورده بودند به هم. رقصرقصان خودشان را کشیدند بالا. تا خیلی نگاهشانکردم، فکر کردم خواب میبینم. راستش تا قبل از این هیچندیده بودم اینها هم مثل آدمها برقصند. دیده بودم در فصل بهار گوسفندها با ناز و تبختر راه میروند و دمبههایشان را تکان میدهند، یا اسبی سر مستی کند، اما اینیکی را ندیده بودم.ماشین را راندم طرفشان...